یکی از دوستان شهید
شنیده بود که دوست شهید تورجی هستم. آمده بود مرا ببیند. آن هم بعد از گذشت بیست سال از شهادت او. لباس روحانی تنش بود. نامش حجت الاسلام سجاد بود. بچه اصفهان و ساکن قم بود.
چند خاطره برایش تعریف کردم. بعد پرسیدم: محمد را از کجا میشناسی!؟
گفت: ماجرای عجیبی است. من نه انسانی مذهبی بودم. نه علاقه به روحانیت داشتم و نه … اما نمازم را میخواندم. در دبیرستان مشغول درس بودم. دوست کناری من بسیجی بود. شهدا را میشناخت و …
روزی دیدم نوار کاست در کیفش هست. با تعجب پرسیدم: این نوار چیه!
گفت: مناجات با خداست. یک شهید خوانده. نوار را به من داد. گفت: گوش کن و فردا بیار.
قبول کردم. نوار را گرفتم و رفتم. آخر شب کیف مدرسه را آماده کردم. یک دفعه نوار را دیدم. گفتم: چون قول دادهام کمی از نوار را گوش میکنم.
رفتم داخل اتاق. صدای ضبط را کم کردم تا مزاحم کسی نباشم.
ساعت سه نیمه شب است. سه بار تا کنون همه نوار را گوش کردهام. اما نمیتوانستم بخوابم. سوز عجیبی در صدایش بود. فردا به سراغ دوستم رفتم. نوار های دیگر شهید تورجی را میخواستم.
شب به مسجد رفتم.برای گرفتن نوار. کمکم پای من به مسجد باز شد. دوستان مسجدی پیدا کردم. وارد بسیج شدم. مدتی بعد به جای دانشگاه تصمیم گرفتم به حوزه بروم. خانواده خیلی مخالفت میکرد اما من مصمّم بودم.
به هر حال به حوزه رفتم. بعد از طی مقدمات به قم رفتم. اما هیچگاه فراموش نکردم. کسی که این مسیر را برای من هموار کرد شهید تورجی بود.
همواره دعایش میکردم. در همه مشکلات زندگی ایشان را واسطه درگاه خدا قرار میدادم.
از ایشان خواستم در برنامه ازدواج مرا یاری کند. با یاری خدا ازدواج کردم. همکنون هم در قم مشغول تحصیل و تدریس هستم.
یا زهرا سلام الله علیها
دیده شده در کتاب زندگی نامه و خطرات شهید محمد رضا تورجی زاده صص 195-196
آخرین نظرات